شعریاران

نقدوتحلیل اشعار

شعریاران

نقدوتحلیل اشعار

خسته ام ازاین ریا !( باتحلیل استادترکمان وخزائی عزیز)

 نقدوتحلیل استادمحمدترکمان  (پژواره) عزیزبرشعر(خسته ام ازاین ریا...)

درسایت شعر نو

وقتی که احساس جریحه دار می شود، به مراتب سرکش تر می شود! مانند:ماری در قفس که آزارش می دهند تا زهرش افزایش پیدا کند.(در سرم سازی ها)تا اینگونه افسارگسیخته از کنترل خارج و از شاعر فرمان نبرد! این ترواشتان خشم احساس است، که از بی مهری ها سر به شورش برداشته و همه را مبهوت کرده است!
سلام استاد ببخشید سیستمم قطع است واین نظر را با موبایل ارسال می کنم؛منتظرم وصل بشوم تا باز گردم و بهتر در خود! فرو بروم! شعرت احساس مرا نیز برانگیخت

ای دریغ!
ای افسوس!
برای چه؟ برای کِه؟؟؟
شاعردر آغاز خود را مخاطب قرار داده. در صورتی که باید به عکس آن توجه نمود.
اشاره ای دارد به آنها که فکر می کنند در کوله بارشان احساسی را حمل می کنند! کوله باری که می شود به تابوت تشبیه اش کرد!
و این ها با وفاحت و کوته نظری، در مسیری که فکر می کنند به گوستان ختم، که در اوهام و خیالی پوشالی سیر می کنند و اینکه شما دارند بیهوده بر سر و سینه که
( ممکن است هلهله ی شادی نیز باشد!)
می کوبید!
حال گیریم که تنه ی قطور احساس مرا قطع کرده اید!
با هزاران جوانه که در طلاقی ی تنه و ریشه ام خواهند رویید، چه می کنید؟!
و در ادامه شاعر این حرکت را تقبیح و به سخره گرفته= است!(دلتنگشان هست!)=یعنی این ها ناله نیست بلکه فریاد از خوشحالی است! چه وقیحانه خودتان را خسته می کنید!!
خوب می شود اینگونه هم برداشت نمود که شاعر دلتنگ احساسش نیست بلکه دلتنگ همان حماقت و نادانی هایی ست که دامن گیر آن ازدحام موهوم شده است!
ببرید! بکشید! و من برایتان متاسفم!
/اندوه گرفته چشمهایشان با تشویش/
/چه زار می زنند مرده ندیده ها/
چه اشک تمسایی می ریزند! این زنده ندیده ها!!!
این کار دروغین و ریاکارانه ی شما عکس عمل خواهد نمود! شما به احساس من زندگی می بخشید
/کامنتی که در زیر گذاشته ام می تواند مکمل این سطر باشد/
احساس شاعر،باری است گران برای آنها چرا که درد ندارند/ شعور ندارند/ و دریافت ندارند!و فقط می کارند و می خورند و می خوبند. و اسیر نفس و خود خواهی و قهر خویشند!
(تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من ایستاده ام تا بسوزم تمام!)
/کاش احساسم بود که برایشان اشک غم بریزد/
احساس من در ماورا سیر می کند . احساس من الهام است. روح= جان است...
احساس من با فرشگان می، می زند! و باز شاعر: برایشان متاسف می شود!
شما بر بالای گوری خالی شادی می کنید!!
**
استاد لقمانی عزیز خودتان که اطلاع دارید بنده منتقد نیستم و نقد حرفه ای نمی دانم و این تنها برداشت اندکی بود از این همه...و شخصی است.
**
چرا
چرا در شیون می درخشم؟!
در شادی کشکم؟!
و مرده ام، بی هراس
قهرمان می شود؟!
چرا...؟
شعر بسیار تاثیر گذار و قابل تامل و تعمقی است.
ماندگار باشید..

محمدترکمان (پژواره)

http://zhar.blogsky.com/

**

نقدوتحلیل شاعرپرتوان وستودنی جناب بهرام خزائی عزیزبرشعر(خسته ام ازاین ریا...)

درسایت شعر نو

با سلام ودرود بر استاد لقمانی عزیز
آقا عجب دل پری دارید همه جا آسمان همین رنگی است
با اجازه تان برداشتم را مینویسم جزء به جزء
در ابتدای شعر ما با دو واژه
(هیهات هیهات) روبه رو می شویم که بیان گر این است که ما قرار است از دلی پراز درد بشنویم و بخوانیم
احساسم در کوله باری دوش میکشند
تا دفنش کنند وقیحانه با اوهام
از این قسمت می توان کامل حرف شما را فهمید بحث بر روی احساسات شاعر است بحث بر روی دلایل از بین رفتن ذوق شاعری است و دلایل آن
اوهام بیان گر همین موضوع است
وناله هایی در پشت آن سینه زنان
دلتنگشان هستم
حال و روز شاعر در اکنون درست انگار مصرع دوم است
حرف شاعر احساس می کنم دلتنگی است دلتنگ احساس هایی که از او ربوده اند
اندوه گرفته چشمهایشا ن با تشویش
چه زار می زنند مرده ندیده ها
احساس می کنم روی حرف شاعر با کسانی است که در کناری ایستاده اند و فقط می گویند حیف شد اما می توان از مرده ندیده ها این برداشت را کرد که شاید بار اولشان است که این را شاهد هستند
شاید برای این سنگینی این نعش کش احساس
که باریست بر دوششان
پاهای قل و زنجیر بسته شان
چه امروز روان شده
کاش احساسم بود که برایشان اشک غم بریزد
در این قسمت می توان روح شاعر را کامل حس کرد احساسی که بر دوش آنها سنگینی می کند و آنها تند تند راه می روند تا از سنگینیش فارق شوند اما شاعر در خواست می کند که ای کاش احساسم بود تا برای این لحظه یا برای شما بگرید
 تلو تلو خوران امتدادم نظاره می کنم
آن گوشه زمین گود می کنند آذین بسته اند؟
برای خاکسپاریش تکفیر کنیدنه خاک
احساس کشتنی است نه خاک شدنی
بازهم دلسوزی های شاعر برای احساسات خود او گوشزد می کند که او امری است مقدس و براو احترام بگزارید البته در اینجا می توانیم حرف و اندیشه و شاید پیغام شاعر را واضح ببینیم آنجا که می گوید احساس کشتنی است نه خاک شدنی
ریشه اش علفی سخت در انتهای وجودم برجاست
که در عمقتان ریشه دواند
عجب حلاوتی مانده در تنم آشفته بازاریست
سینه ها درد گرفته ،  بر سر می زنند
در این قسمت شاعر می گوید که اگر هم این احساس را بکشید ولی بازهم خواهد جوشید این را می توان از واژه علف و سخت دانست و البته شاعر پیروزی خود را هم بیان می کند آنجا که می گوید که در عمقتان یا عجب حلاوتی است این ها همه نشان از شادی یا امید به آینده می دهد
چه پریشان گشته این گیسوان رنگین کمان

وگونه ها خیس شده اند از سیاهی سرمه
خسته ام از این همه ریا
کاش به جای احساسم

خودم را کول می کردند

استاد ببخشید دیگر نمی توانم بنویسم ،انگار دردم را تو شعر می کنی...ببخشید
استاد شعرتان آمیخته شده بود با درد و به همین خاطر باقی خواهد ماند در ضمن تصاویر نو در این شعر به وفور دیده می شود مانند گیسوان رنگین کمان

(بهرام خزائی)

http://bahramkhazae1366.blogfa.com/

**

ثبت شده در تاریخ سه شنبه 24 آبان 1390 به شماره سریال 150110 در سایت شعرنو

هیهات هیهات ! احساسم درکوله باری دوش میکشَند

تادفنش کنند، وقیحانه با اوهام

وناله هائی درپشت آن ، سینه زنان

دلتنگشان هستم

اندوه گرفته چشمهایشان با تشویش

چه زارمیزنند ، مرده ندیده ها

شاید برای سنگینی این نعش کش احساس

که باریست بردوششان

پاهای غُل وُ زنجیربسته شان

چه امروزروان شده !

کاش احساسم بود ، تا برایشان اشک غم بریزد

تلوتلوخوران امتدادم نظاره میکنم

آن گوشه زمین گود میکنند ، آذین بستند !

برای خاک سپاری اش

تکفیر کنید ، نه خاک !

احساس کشتنی است نه خاک شدنی!

ریشه اش علفی سخت درانتهای وجودم برجاست

که درعمقتان ریشه دواند

عجب حلاوتی مانده درتنم ، آشفته بازاریست

سینه ها درد گرفته ! برسرمیزنند !

چه پریشان گشته این گیسوان رنگین کمان

وگونه های خیس شده ازسیاهی سرمه

خسته ام ازاین همه ریا

کاش بجای احساسم

خودم کول میکردند...

s@rv

گهی درخوابم وُگه گشته ام بیدار،شدم رسوادراین بازار

نه شعرم شعر گون باشد ، نمی خواهم شوم هوشیار

من ماندم وُ...تنهائی ! (باتحلیل سارای عزیز)

 ثبت شده در تاریخ دوشنبه 16 آبان 1390 به شماره سریال 149092 در سایت شعرنو 

وسایت:شهرشعر – شعر تک – شعریار – فیس بوک 

تحلیل سرکارخانم سارا چگنی زاده عزیز بر(من ماندم و...تنهائی) 

درسایت شعرنو 

*****

رسوب گرفته قلم کالم..................
سلام عمو کریم عزیزم
شعرتان را خواندم.. البته قبلا هم خوانده بودم اما کامنت ننوشتم.......
درمورد آن قضیه ی گیرها .....جارختی خیلی بامزه بود
مرسی که باعث شدید تا بخندم....
شعرتان را دوست داشتم به سبک نوشتاری که من علاقه دارم....
گویی احساس شاعر ورائ دنیای طبیعی سیر می کندوومعناسازیتان قابل تحسین است من همیشه به اشعاری که با زبانی روان و سلیس البته توجه به معنا شناسی و کاربرد عنصر معنا توجه زیادی دارند بیشتر تحت تاثیر قرار میگیرم.. مثلا عمو جان برایتان توضیحی می دهم خلاصه..اشعار افرادی مثل(بابام یا آقای ترکمان یا آقای نجات فر گاهی اشعار دیگر دوستان و حتی اشعار خودم )زبانی دارند برخاسته از هویتی وابسته به کارکردهای اصولی مفهومی در قالبی شناختی و چند محتوایی....... اما برخی اشعار مثل همین شعر شما با کمال سادگی و تک محوری بودن مفهوم بدون پیچیدگی در آرایه های بیان به آسانی ذهن خواننده را نوازش می دهند و در ذهن فرو می روند.... گاهی از چنین اشعاری می خوانم...ساده اما با محتوا
شاعر بدون محتوا شاعر نیست باید محتوا داشته باشیم.....
قسمتی از شعر نظرم را جلب کرد(وجود شاعر در اندوه........) فضای شعر همان ترکیب وجودی شاعر است شاعری که آگاه است و این آگاهی او را به دنیایی کشانده که هنر را مستلزم عینیت بخشی به احساس می داند
زیبا خواندمتان

******

  رسوب گرفته قلم کالم

انباری ازقافیه کنارش تمرگیده

برای نوشتن شعری ، هنوزنبض اش گیردارد

اوزان اندیشه اش متورم ،

درحال انفجار

تاغزلهای بی معنا به هر سوپرتاب شوند

درساحل زانوبه سینه ! انتظار

شایدتلاطم کویرشعری به ساحل آورد

موج میغُرد

شاعردراندوه

قایق درگِل مانده

، سربه گریبان ، فرسوده بغض میکند

وثانیه های امیدروبه تاریکی

برعمق رگهایش تازیانه میزند

وبادنرم نرمک درتابوت ماسه ها

مدفونش میسازد

ملحفه ای ازپرسفیدزیربالین ماه پهن

تاتیره گی شب را افزون کند

وقلمی که غرق میشوددرمنتهی الیه خودش

بادلشوره های متعفن

وتکراری دیگربردفتر بی نقش ونگار

تزیین میکنم

تسلیتی بر نانوشته هایش ، باشاخه گلی پژمرده

 بازمیگردم ! بی هیچ شعروترانه ای

دیگربرای سرودن قلمی نیست

اکنون من ماندم وُ سایه ی تنهائی !

s@rv

http://daftaresher.mihanblog.com

بخت : تقدیمی استادارجمندم جناب هادی عبدی عزیز

تحلیلی ارزشمند ازدوست ارجمندوشاعرم جناب اسکندر اقدسی براین غزل شیوا(بخت)

با سپاس وتشکر از اسکندر عزیز

سلام ودرودبرجناب عبدی شاعر وسلامی دیگر برجناب لقمانی عزیز

دوستان همانطورکه خواندیدغزل تقدیمی بسیار زیبائی بود.هم محتوای غزل وهم نحوه ی  سرودن وهم غایت آن که چرا تقدیم شده است : هم به جناب عبدی به خاطر سرودن وهم به جناب لقمانی به جهت مورد خطاب  وطرف تقدیم بودن دراین غزل زیبا تبریک میگم .اما با اجازه هادی عزیز می خواهم توضیحی کوتاه درخصوص بیت سوم شعر بدهم

(یا سپارد تن بی جان مرا بر سیلاب – تا که این رود مرا خانه ی سارا ببرد)

منظورازرود اینجارود ارس ( آراز ) می باشد و سارا ( سارای ) دختری است که درفولکلور آذربایجان نماد پاکی و تقدس شناخته می شود دختری ساده از ایلات آذربایجان و دلداده ی فردی موسوم به ( خان چوبان ) به معنی بزرگ چوپانان که درراه رسیدن به او ازدست عوامل اربابی که خواهان سارای بوده خود را به سیلاب آراز همیشه در حال طغیان می اندازد وغرق می شود که سایرهم زبانان و دوستان آذربایجانی وتُرک بنده بهتر ازمن نسبت به این موضوع می توانند توضیح دهند حال شاعر به زیبائی از این داستان واقعی ونمادین بهره جسته وتصویری دیگرگون خلق نموده است

**

شاعر: استادارجمندم جناب هادی عبدی عزیز

تقدیم به جناب لقمانی ارجمندکه همواره مدیون مهربانیش هستم

ثبت شده پنجشنبه 17 شهریور 1390 به شماره سریال 142069 در سایت شعرنو

**
سایه ی سرواجل آمده من راببرد

سمت ویران شده ای ، یاکه ثریا ببرد

یوسفم ،کاش رهاندمن بیچاره زچاه

شایدازبخت خوشم سوی زلیخا ببرد

یاسپاردتن بی جان مرا برسیلاب

تاکه این رودمراخانه ی سارا ییرد

ازمیان دوسه صدمردم رنگین شده ای

درهراسم نکندرنگ سمیراببرد

**

ملک ویران شده ام را توخدائی ، توخدا

بیصداآمده حتما که خداراببرد

ترس ، ازرفتن من نیست ،پری روی بدان

لابداین دیو ، کمر بسته که پریاببرد

مینویسم ته این شعر ردیفی دیگر

هرچه دارم ببردکاش شما را"نبرد"...
(هادی عبدی )

http://rahi28.blogfa.com/